جدول جو
جدول جو

معنی زال تنی - جستجوی لغت در جدول جو

زال تنی
حالتی مادرزادی که پوست بدن سفید روشن و موهای سر و ابرو و مژه ها سفید یا بور و عنبیۀ چشم ها صورتی رنگ است و چشم در برابر روشنایی بسیار حساس است، آلبینیسم
فرهنگ فارسی عمید
زال تنی
آلبینیسم
تصویری از زال تنی
تصویر زال تنی
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
دهی است از دهستان دشمنزیاری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان که در 10 هزارگزی شمال باختری قلعۀ کلات مرکز دهستان و 48 هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به آرو واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 50 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و پشم و لبنیات و شغل مردمش زراعت و حشم داری صنایع دستی مردم قالی و قالیچه و جوال و پارچۀ چادربافی و راهش مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ دشمن زیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، ورمالیدن، چنانکه آستین یا دامن و غیره را. برزدن.
- بالا زدن آب، ارتفاع گرفتن آب. برآمدن آب چنانکه در رودخانه و چاه و غیر آن. مدّ آب. بالا آمدن آب.
، فوران کردن و جستن آب و امثال آن: فواره بالا زد، ببالا جهید. نفت بالا زد،ببالا برشد.
- بالا زدن پرده، پرده را بکنار زدن. برچیدن پرده. برداشتن دامن پرده.
- ، بکنایه رازی را افشا کردن. سخن و یا کار نهانی را بروز دادن. سرپوش از چیزی برداشتن.
- بالا زدن دامن خیمه، بالا گرفتن آن. برچیدن دامن خیمه. فراهم گرفتن دامن خیمه.
- بالا زدن قیمت، ترقی کردن بها. افزایش یافتن بها.
- بالا زدن موی سر، خلاف جهت طبیعی که رسته است قرار دادن. از پیش و یا پس سر بسوی بالا بردن موی. مقابل فروهشتن. مالیدن و بر فراز سر قرار دادن موی از سوی رخساره یا از جوانب.
- بالا زدن نقاب، برافکندن نقاب از چهره. برگرفتن نقاب از رخسار. بربردن نقاب چنانکه رخساره نمایان شود.
، دعوی و مدعا را بیش از پیش کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاکیزه تنی. پارسائی. عفت
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حالت و چگونگی پیل تن. عظمت جثه. زورمندی
لغت نامه دهخدا
(لِ تَ)
خشک سالی. قحطسالی. جدب. تنگسال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به لغت مازندرانی دلدل است. (فهرست مخزن الادویه). شال کره
لغت نامه دهخدا
(لَ تَ)
نیالفتنی. ناآلفتنی مقابل آلفتنی. رجوع به آلفتنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاک تنی
تصویر پاک تنی
پاکیزه تنی پارسایی عفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال تنگ
تصویر سال تنگ
سال قحط و خشکسالی
فرهنگ لغت هوشیار
زیر و رو کردن غلات در چاله ی آسیاب آبی یا پایی
فرهنگ گویش مازندرانی
از تپه های تاریخی ناحیه ی غرب گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای تشی
فرهنگ گویش مازندرانی
نعل بندی
فرهنگ گویش مازندرانی
شنا بازی در آب، آب تنی
فرهنگ گویش مازندرانی
نانی از آرد، عدس پخته و کدوی آب پز
فرهنگ گویش مازندرانی